زمستان است ...
وبلاگ ما |
●
گزيده ي شعر برف از مهدي اخوان ثالث پاسي از شب رفته بود و برف مي باريد، چون پرافشان پري هاي هزار افسانه اي از يادها رفته. باد چونان آمري، مأمور و ناپيدا، بس پريشان حكم ها مي راند مجنون وار، بر سپاهي خسته و غمگين و آشفته. برف مي باريد و ما آرام ، گاه تنها، گاه با هم، راه مي رفتيم. چه شكايت هاي غمگيني كه مي كرديم، يا حكايت هاي شيريني كه مي گفتيمهيچ كس از ما نمي دانست، كز كدامين لحظه ي شب كرده بود اين باد برف آغاز. هم نمي دانست كاين راه خم اندر خم به كجامان مي كشاند باز. برف مي باريد و پيش از ما ديگراني همچو ما خشنود و ناخشنود، زير اين كج بار خامُش بار، از اين راه رفته بودند و نشان پاي هاشان بودپاسي از شب رفته بود و همرهان بي شمار ما، گاه شنگ و شاد و بي پروا، گاه گويي بيمناك از آبكند وحشتي پنهانجاي پا جويان، زير اين غمبار، در همبار، سر به زير افكنده و خاموش، راه مي رفتند. . خوب يادم نيست، تا كجاها رفته بودم، خوب يادم نيست، اين كه فريادي شنيدم يا هوس كردم، كه كنم رو باز پس، رو باز پس كردم. پيش چشمم چيست اينك؟ راه پيموده. پهندشت برف پوش راه من بوده. گام هاي من بر آن نقش من افزوده. چند گامي بازگشتم، برف مي باريد. جاي پاها تازه بود، اما، برف مي باريد. باز مي گشتم، برف مي باريدجاي پاها ديده مي شد ليك،باز مي گشتم، برف مي باريد. برف مي باريد. مي باريد. مي باريد....جاي پاهاي مرا هم برف پوشانده ست. تهران ـ فروردين 1337 □ نوشته شده در ساعت 10:34 PM توسط مجيد و فرزاد
●
چند روز قبل سر کلاس ادبــــیات تو دانشـــــــــگاه ، استادمــون { جناب دکــــتر محمد رضا یوسفـــی } یه نصیحت مهم به ما کرد . ایشون گفتند: «همــــواره "مــن " که از در وارد بشـــود؛ عــشــق از پــنجره بیـــرون میــرود !» فرزاد- مغی دلمرده در آتشگهی خاموش □ نوشته شده در ساعت 11:24 AM توسط مجيد و فرزاد
|
|
---|---|---|
آی دی مجید آی دی فرزاد |
||
خرت و پرت | ||
|
||
لینکستون | ||
|
||
آرشیو | ||
September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 February 2006 April 2006 July 2006 August 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 |
||
Template Designed By |