زمستان است ...

زمستان است ...



وبلاگ ما  

Friday, October 22, 2004

ادامه ی شعر وحشی بافقی


بس که دادم همه جا شرح دل آ رایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشائی او

این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر و برگ من بی سر و سامان دارد؟!

چاره این است و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی ست
حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکی ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو یکی ست
نغمهء بلبل و غوغای زغن هر دو يکی ست

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه ء مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دیگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به

نو گلی کو؟ که شوم بلبل دستان سازش ؟
سازم از این تازه جوانان چمن ممتازش

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود

وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این ؟ برود چون نرود؟

چند کس از تو و یاران توآزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت

شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت

حاش الله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند



 

 


صفحه اصلي
ایمیل ما

آی دی مجید
آی دی فرزاد
 
خرت و پرت

 
لینکستون


Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com


 
آرشیو
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
February 2006
April 2006
July 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007


Template Designed By

Broken Heart