زمستان است ...
وبلاگ ما |
●
ادامه ی شعر وحشی بافقی بس که دادم همه جا شرح دل آ رایی او شهر پر گشت ز غوغای تماشائی او این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد کی سر و برگ من بی سر و سامان دارد؟! چاره این است و ندارم به از این رای دگر که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود من بر این هستم و البته چنین خواهد بود پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی ست حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکی ست قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو یکی ست نغمهء بلبل و غوغای زغن هر دو يکی ست این ندانسته که قدر همه یکسان نبود زاغ را مرتبه ء مرغ خوش الحان نبود چون چنین است پی کار دیگر باشم به چند روزی پی دلدار دگر باشم به عندلیب گل رخسار دگر باشم به مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به نو گلی کو؟ که شوم بلبل دستان سازش ؟ سازم از این تازه جوانان چمن ممتازش تو مپندار که مهر از دل محزون نرود آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود وین محبت به صد افسانه و افسون نرود چه گمان غلط است این ؟ برود چون نرود؟ چند کس از تو و یاران توآزرده شود دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت حاش الله که وفای تو فراموش کند سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند □ نوشته شده در ساعت 5:55 AM توسط مجيد و فرزاد
|
|
---|---|---|
آی دی مجید آی دی فرزاد |
||
خرت و پرت | ||
|
||
لینکستون | ||
|
||
آرشیو | ||
September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 February 2006 April 2006 July 2006 August 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 |
||
Template Designed By |