زمستان است ...

زمستان است ...



وبلاگ ما  

Saturday, October 09, 2004

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی ؟

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل و دین باخته ی دیوانه رویی بودیم
بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت

اینمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنائی او
داد رسوائی من شهرت زیبائی او

بس که دادم همه جا شرح دل آ رایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر و برگ من بی سر و سامان دارد؟!

چاره این است و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
شعر از وحشی بافقی ....
این شعر ادامه دارد .....
****************************
با تشکر از شما که به وبلاگ ما سر زدید ...
مجید و فرزاد { زمستان}



 

 


صفحه اصلي
ایمیل ما

آی دی مجید
آی دی فرزاد
 
خرت و پرت

 
لینکستون


Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com


 
آرشیو
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
February 2006
April 2006
July 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007


Template Designed By

Broken Heart