زمستان است ...
وبلاگ ما |
●
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟ سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی ؟ روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم عقل و دین باخته ی دیوانه رویی بودیم بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت اینمه مشتری و گرمی بازار نداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آن کس که خریدار شدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم عشق من شد سبب خوبی و رعنائی او داد رسوائی من شهرت زیبائی او بس که دادم همه جا شرح دل آ رایی او شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد کی سر و برگ من بی سر و سامان دارد؟! چاره این است و ندارم به از این رای دگر که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود من بر این هستم و البته چنین خواهد بود شعر از وحشی بافقی .... این شعر ادامه دارد ..... **************************** با تشکر از شما که به وبلاگ ما سر زدید ... مجید و فرزاد { زمستان} □ نوشته شده در ساعت 7:37 AM توسط مجيد و فرزاد
|
|
---|---|---|
آی دی مجید آی دی فرزاد |
||
خرت و پرت | ||
|
||
لینکستون | ||
|
||
آرشیو | ||
September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 February 2006 April 2006 July 2006 August 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 |
||
Template Designed By |